نگاهی به مجموعه داستان طنز رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر

در روزهای گذشته جدیدترین مجموعه داستان آذردخت بهرامی، با عنوان رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر، توسط نشر چشمه منتشر شد. در این یادداشت کوتاه سعی خواهیم کرد نگاهی اجمالی داشته باشیم به این مجموعه داستان.

آذردخت بهرامی، متولد ۱۳۴۵، فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی است. پیش از مجموعه داستانِ رقص سالسای جاستین تیمبرلیک بر سر مزار صدام کافر، آثار متعددی از او در بازار نشر وجود دارد. از جمله‌ی این آثار می‌توان اشاره کرد به مجموعه داستان نقطه (نشر چشمه)، کاپابلانکا (نشر هوپا)، آهن قراضه، نان خشک، دمپایی کهنه (نشر چشمه)، سوتیکده‌ی سعادت، پرشین فامیلز، دات‌کام (نشر چشمه)، آب، آسمان (نشر چشمه)، فرهنگساری نیاوران (نشر چشمه) و همچنین شب‌های چهارشنبه (نشر چشمه) اشاره کرد. همچنین آذردخت بهرامی متن چندین سریال و جُنگ تلویزیونی و برنامه‌ی رادیویی طنز و حدود دویست نمایشنامه‌ی رادیویی نوشته که همگی اجرا و پخش شده‌اند.

مجموعه‌ی رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر، تازه‌ترین اثر آذردخت بهرامی، دارای شش داستان کوتاه و یک نمایش‌نامه‌ی کوتاه تک‌پرده‌ای است. آذردخت بهرامی پس از انتشار این کتاب، در صفحه‌ی اینستاگرام عکسی از چند جلد از کتابش به‌اشتراک گذاشت و در کپشن آن با طنزی که خالی از گوشه و کنایه هم نیست، نوشت که: «مجموعه داستان طنز جدیدم. داغ داغ، خشخاشی. همین الآن دریافت شد ]…[ ۷۸۰۰۰ تومان ناقابل، برابر با خرید یک بسته پفک موتوری، یک بسته چیپس سرکه‌ای و یک پاکت چس‌فیل.»

علاوه‌بر طنز موجود در زیرلایه‌های داستان‌‎های این مجموعه، چیزی که تمام این داستان‌ها و نمایش‌نامه‌ی تک‌پرده‌ای را به هم وصل کرده، کانسپتِ “روابط زناشویی” و زندگی روزمره‌ی خانواده‌هایی کاملاً متفاوت از هم است. از طریق همین طنزی که در داستان‌ها پیچیده شده است، طبیعتاً نقدی نیز بر این روابط وارد می‌شود. در ادامه‌ی یادداشت نگاهی داشته باشیم به این پنج داستان کوتاه.

عنوان کتاب از اولین داستان مجموعه گرفته شده است؛ یعنی رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر. در این داستان با چند خانواده روبه‌رو می‌شویم که در یک سفر تفریحی هستند و در یک ویلا به‌سر می‌برند. آن‌ها طی روزهای مختلف، بازی‌های مختلفی انجام می‌دهند. از ورق‌بازی گرفته تا «کِی،کجا» و «شجاعت و حقیقت» و «گل‌یاپوچ» و «کارائوکه». داستان درواقع روایت این بازی‌هاست در یک بازه‌ی زمانی چندروزه. بازی‌هایی که در هرکدام‌شان راوی داستان احساس می‌کند که مضحکه‌ی شوهر و دوستانش شده است. از طریق خنده‌های آنان به اعمال راوی در طی  انجام بازی‌ها، در ذهن او تداعی‌هایی از خاطرات و اعمال گذشته‌اش شکل می‌گیرد و راوی دنبال علت این موضوع می‌گردد که چرا دوستان و حتی همسرش با او دشمنی دارند و مسخره‌اش می‌کنند. در همین لحظات است که فضایی پارانوئیدی شکل می‌گیرد و راوی مدام به همه شک می‌کند. پارانویا و شک درمورد همسر و همچنین دوستان، در یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه با عنوان «شنود» که ششمین داستان مجموعه و همچنین در داستان «اینباکس» که دومین داستان مجموعه است نیز دیده می‌شود. در قسمتی از داستان رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر در این‌باره می‌خوانیم که: «مطمئنم آهنگ‌ها از قبل انتخاب شده بود و به‌عمد کاری کرده بودند به من آهنگ مورچه داره بیفتد.»

داستان دوم مجموعه، با عنوان «اینباکس» فرم روایی خلاقانه‌ای دارد. در این داستان، مخاطب با پیام‌های دریافت‌شده‌ی شخصیت همدم مواجه می‌شود و از طریق خواندن پیامک‌هایی که او دریافت کرده است، متوجه رابطه‌ی پنهانی افشین و همدم می‌شود. این پیامک‌ها در طی یک سفر نوروزی فرستاده می‌شوند. راوی با همسرش در یک ماشین است و افشین و همسرش در ماشین دیگر. پیامک‌هایی که بین افشین و همدم ردوبدل می‌شوند، درواقع در مسیر جاده فرستاده شده‌اند. همچنین در این داستان از پیامک‌هایی که همدم به افشین می‌فرستد خبری نیست ولی از جواب‌هایی که افشین به همدم می‌دهد، می‌توان محتوای آن‌ها را به‌نوعی حدس زد. در طی این داستان هم کانسپت مشکلات روابط زناشویی مطرح است.

همانطور که بالاتر ذکر شد، شخصیت‌های داستان‌های مجموعه‌ی رقص سالسای جاستین تیمبرلِیک بر سر مزار صدامِ کافر از یک طبقه‌ی خاص نیستند و طیف متنوعی از شخصیت‌ها و راوی‌ها در آن حضور دارند. به‌عنوان مثال در حالی که راوی و همچنین شخصیت اصلی داستان «گزارش یک کودک‌آزاری» زنی است از طبقه‌ی متوسط که در یک شرکت  تبلیغاتی کار می‌کند و از شوهرش طلاق گرفته است، راوی و شخصیت اصلی داستان «مستراح خانه‌ی دکتر شیلنگ ندارد» زنی است بی‌سواد از طبقات پایین جامعه. این داستان درواقع تک‌گویی نمایشی همین زن است خطاب به یکی از مشتری‌هایش که از او خواسته که برایش درددل کند. راوی داستان که سواد درست‌وحسابی هم ندارد و با شوهر عجیب‌غریبش زندگی می‌کند، تحت خشونت خانگی توسط شوهرش است. او از شوهرش جدا نمی‌شود ولی خودش نیز خوب بلد است که شوهرش را آزار دهد و از او انتقام بگیرد. از ریختن اسید رد آفتابه بگیر تا گرفتن اجاره‌خانه از شوهرش؛ زیرا او نمی‌داند که خانه‌ای که مستأجرش هستند، مال زنش است. این زن مدام کلمه‌ها را اشتباه می‌گوید و نحوه‌ی روایت او نیز با همین ایرادها در متن کتاب ضبط شده است. به‌عنوان مثال، گوشه‌ای از روایت او را با هم بخوانیم: «دل‌تون نخواد، وقتای خلوتی اَم، خیلی خَشنه. تو درمونگاه می‌شنفم دکترا چی برا هم می‌گن. اگه من براشون بگم که این با من چه می‌کنه که درجا می‌گن جیغ یه‌بار، شیونم یه‌بار، طلاق بگیر، خلاص. ولی من لال. هیچی نمی‌گم. فَخط تازه فهمیده‌م رابطه‌ی زناشوری چیه.»

این زن که در یک درمانگاه کار می‌کند، خودش را «خانم‌دکتر» صدا می‌زند و مدام زندگی خودش را با زندگی‌ای که ندارد ولی می‌توانسته است که داشته باشد، مقایسه می‌کند. او این زندگی نازیسته را از همان خانم‌دکترهایی آموخته که در درمانگاه حضور دارند. او حتی صحبت‌های آن‌ها را هم به‌دقت می‌شنود و سعی می‌کند از آن‌ها استفاده کند؛ هرچند در این امر چندان موفق نمی‌شود.

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights