نگاهی به نوولای نقاشی دلپذیر نوشته‌ی مارسل امه

نوولای نقاشی دلپذیر با عنوان اصلی La bonne peinture توسط مارسل امه‌ی فرانسوی در سال ۱۹۴۷ نوشته شد. نشر مد نیز با ترجمه‌ی مستقیم از فرانسوی خانم ناهید فروغان آن را راهی بازار نشر کرده است. در این یادداشت کوتاه نگاهی اجمالی خواهیم داشت به این نوولا.

شاید بهترین مدخل برای ورود به بحث و بررسی نوولای نقاشی دلپذیر، همان پاراگرافی باشد که نشر مد در پشت جلد ترجمه‌ی فارسی کتاب نوشته است: «در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، وقتی اروپا هنوز گرفتار تبعات جنگ است و دولت‌ها به‌سختی از پس سیر کردن شکم اتباعشان برمی‌آیند و کوپن و سهمیه‌ی ارزاق بازار داغی دارد، یکباره در پاریس نقاشی ظهور می‌کند با استعدادی عجیب، یعنی کشیدن تابلوهایی که مخاطب با دیدنشان سیر می‌شود و دیگر احساس گرسنگی نمی‌کند. این خبر مثل بمب می‌ترکد و همگان را به تکاپو می‌اندازد، خاصه فقرا و دلالان را، فقرا به امید سیر کردم شکمشان و دلالان به سودای پر کردن جیب‌هایشان.»

در نوولای نقاشی دلپذیر نیز مانند سایر آثار مارسل امه که به فارسی منتشر شده‌اند (مثل مجموعه داستان دیوارگذر از نشر ماهی با ترجمه‌ی اصغر نوری و  مجموعه داستان گودال گناه از نشر مد با ترجمه‌ی ناهید فروغان)، عناصر طنز سیاه و اتفاقات خارق‌العاده‌ی برهم‌زننده‌ی نظم طبیعی امور به‌همراه نوعی دید انتقادی به امور انسانی دیده می‌شود. همانطور که در مقدمه‌ای که بالاتر ذکر شد ملاحظه می‌شود، چیزی که نظم طبیعی امور را برهم می‌‌زند یک نقاش به نام لافلور و درواقع بهتر است بگوییم قدرت جادویی نقاشی‌های این نقاش است. در همین ابتدای نوولا در این مورد می‌خوانیم که: «خود لافلور نخستین کسی بود که از خاصیت تابلوهایش بهره‌مند شد، گرچه تا مدت‌ها از آن خبر نداشت. می‌دید که نیاز به خوردن و نوشیدن را کم و بیش یکسره از دست داده است و در عین حال وزنش پیوسته بالا می‌رود. هیچ سر در نمی‌آورد و با خود می‌گفت حتماً بیمار شده است.»

همانطور که مشاهده می‌شود خود شخصیت لافلور که نقاشِ این نقاشی‌های جادویی است از کارکرد نقاشی‌هایش بی‌خبر است و درواقع نخستین بار یک ولگرد خیابانی گرسنه که داشته روبه‌روی یک گالری پرسه می‌زده متوجه می‌شود که نقاشی‌های لافلور قابلیت سیرکنندگی دارند.

سوخت اصلی وقایع داستان توسط کشمکش‌های مختلفی تأمین می‌شود. می‌توان مجموعه‌ی این کشمکش‌ها را در چند دسته جای داد:

  • کشمکش لافلور با دلالان (مانند کشمکش او با شخصیت اِرمس)
  • کشمکش لافلور با رقیب هنری‌اش (یعنی شخصیت پواریه)
  • کشمکش لافلور با مردم (مانند خبرنگارها و اصحاب رسانه، گرسنگانی که به در کارگاهش می‌آیند و …)
  • کشمکش لافلور با خودش و هنرش.

مورد آخر (یعنی کشمکش لافلور با خودش) بسیار درونی‌تر است و خیلی به‌اصطلاح زیرپوستی‌تر بازنمایی شده است. در جایی از داستان نقاشی دلپذیر، یعنی جایی که اصحاب رسانه برای بار اول به در کارگاه او می‌آیند و لافلور خودش را خدمتکاری ساده جا می‌زند و خبرهای روزنامه را از آن‌ها می‌گیرد تا بخواند، به این کشمکش اشاره شده است. او در یکی از این روزنامه‌ها می‌‎خواند که: «آه ای شادمانی‌ها! آه ای پیروزی‌ها! آه ای عظمت‌های هرگز برنیفتاده‌ی فرانسه‌ای که از هم‌اکنون به فرداهای روشن و شکوهمند می‌نگرد!»

در همین قسمت است که کشمکش لافلور با خودش تشدید می‌شود. راوی در این قسمت با محدود کردن خودش به ادراکات لافلور می‌گوید که: «خواندن این دو مقاله لافلور را اندوهگین کرد. دریافته بود که نویسندگان آن‌ها کم و بیش هیچ اشاره‌ای به تابلوهایش نکرده‌اند. اینک افسوس سخنانی را می‌خورد که پیش‌تر در نقد هنر او بر زبان آمده بودند، از جمله استدلال‌های هوشمندانه و پیچیده‌ای که سال پیش کانوبیس (خویشاوند پواریه) به کار بسته بود تا نمایشگاه او را از رونق بیندازد.»

اتفاق عجیبی که برای نقاشی‌های لافلور افتاده است، درواقع باعث شده که تمام توجه‌ها از فُرم آثار او به سمت کارکرد آثارش متمرکز بشود. همچنین آثار او علاوه‌بر سیرکنندگی، گویا حالا از نظر سیاسی نیز حائز اهمیت شده‌اند. درواقع این سؤال که فلان هنر (هر هنری ازجمله نقاشی، موسیقی، داستان‌نویسی و…) در نهایت «به چه دردی می‌خورد؟» ممکن است برای هر هنرمندی عذاب‌آور باشد. از همان قدیمی‌ترین متون نظری-فلسفی که درمورد ادبیات و هنر نگاشته شده، همواره درمورد کارکرد هنر بحث‌ها شده است. به‌عنوان مثال افلاطون شاعر را موجودی اضافی می‌داند که اذهان را منحرف می‌کند چون او شعر را دو مرحله از حقیقت دور می‌داند. از طرفی، ارسطو با اینکه با نظریات استاد خود، افلاطون، مخالفت می‌کند، با این‌حال نوعی کارکردِ شاید بتوان گفت روانشناختی برای هنر شاعری (مخصوصاً در تراژدی) قائل است و نام آن «کاتارسیس» یا تزکیه می‌نامد. موقعیتی که مارسل امه در داستان نقاشی دلپذیر می‌سازد در واقع دادنِ کارکردی عینی و فیزیکی و قابل لمس به هنر است.

در اواخر نوولای نقاشی دلپذیر، این کارکرد به هنر نقاشی محدود نمی‌ماند و به سایر هنرها نیز سرایت می‌کند. مارسل امه با طنازی مخصوص خودش که در سرتاسر متن داستان دیده می‌شود در این‌باره می‌نویسد: «چنان‌که انتظار می‌رفت، ادبیات هم از این قافله عقب نماند. برخی شاعران اشعاری چنان سوزان می‌سرودند که به‌آسانی یک آپارتمان پنج‌اتاقه را با آشپزخانه و دستشویی گرم می‌کرد.»

بنابراین یکی از درون‌مایه‌های این نوولا، همین موضوع کارکرد هنر است که با نگاه طنازانه‌ی مارسل امه در خلال داستان به آن پرداخته شده است.

از سایر درون‌مایه‌ها و مضامینی که مارسل امه در این داستان به آن‌ها می‌پردازد، می‌توان اشاره کرد به نقش دلالان خرده‌پا در سؤاستفاده از هنر و همچنین در نهایت نقش دولت در سؤاستفاده‌ی بزرگتر از هنرِ عجیب لافلور. قضیه‌ی استفاده‌ی دولت از هنر او و درآمدزایی از آن راه تا جایی ادامه پیدا می‌کند که مباحثی مانند «ملی سازی لافلور» و درنهایت طرح «ملی‌زدایی لافلور» نیز در داستان مطرح می‌شوند.

در نهایت می‌توان اشاره‌ای نیز به فرم روایی مارسل امه در نوولای نقاشی دلپذیر کرد. نقاشی دلپذیر از فصل‌های جداگانه تشکیل نشده و تمام آن، از ابتدا تا انتها، بدون هیچ جداسازی‌ای روایت می‌شود. راوی دانای کل آن در زمان‌های مختلف می‌چرخد و هرجا که لازم است، خودش را محدود به ادراکات یکی از شخصیت‌های داستان می‌کند. گاه با لافلور همراه می‌شود، گاه با رقیبش پواریه، گاه به ژنده‌پوشان خیابانی داستان یعنی بالاوان و مودرو. همچنین در بیشتر مواقع این راوی دانای کل، نقل کردن و telling را به showing ترجیح می‌دهد و با نقالی کردن وقایع، از کیفیت صحنه‌ای داستان به‌شدت می‌کاهد.

به‌نظر می‌رسد مارسل امه با درنظر گرفتن کارکردهایی کاملاً جسمانی و فیزیکی وملموس برای هنر، مانند گرم کردن اتاق، تغذیه، تأمین سوخت و… خواسته جهانی را بسازد که آن جهان بتواند به این سؤال شاید بیهوده که «هنر به چه دردی می‌خورد» پاسخ دهد. او پاسخش را نه به‌شیوه‌ای مرسوم، بلکه کاملاً دگرگونه به پرسنده‌ی این سؤال منتقل می‌کند. مارسل امه در نقاشی دلپذیر جهانی را می‌سازد که در آن کسی دیگر هیچ اهمیتی به آثار موزه‌ی لوور نمی‌دهد. کسی برای تابلو مونالیزا، آثار رامبراند و رافائل تره خرد نمی‌کند، زیرا مونالیزا نمی‌تواند شکم بینندگانش را سیر کند. همه به‌دنبال آثار هنری‌ای هستند که کارکردی داشته باشند. راوی دانای کل داستان درنهایت با نشان دادن این جهان، در پاراگراف آخر نوولای نقاشی دلپذیر می‌گوید: «آری چنین آغاز شد این زندگی بهشت‌آسا، حیاتی که اکنون در نظرمان سخت طبیعی می‌نماید، آن‌قدر که کم و بیش وسوسه می‌شویم روزگار تلخ گذشته را به فراموشی بسپاریم، دوران بازار سیاه و هرج و مرج و فساد و انواع و اقسام کوپن و خستگی و سرخوردگی، عصری که خوشبختانه آن را از سر گذرانده‌این، اما هنوز چندان از ما دور نیست.»

این کامنت ها را دنبال کنید
اعلان برای
guest
0 دیدگاه
Inline Feedbacks
مشاهده تمام دیدگاه ها
محمدرضا صالحی
محمدرضا صالحی
دانش‌آموخته‌ی کارشناسی ارشد ادبیات تطبیقی. علاقه‌مند به روایت‌شناسی، نقد ادبی و داستان‌نویسی

آخرین نوشته ها

تبلیغات

spot_img
spot_img
spot_img
spot_img
0
دیدگاه خود را برای ما بگوییدx
Verified by MonsterInsights