نام فیلم: تحقیر – ۱۹۶۳
کارگردان: ژانلوک گدار
منتقد: ژان ناربونی
مجله کایهدو سینما – شماره ۱۵۲ – فوریه ۱۹۶۴
باز و بسته
فیلمسازان یاد گرفتهاند که به هنر خود افتخار کنند. یک بار، آنها برای پوشاندن اسرار درون فیلمهایشان به بازی پیچیده شبکهها تکیه کردند که متعاقباً آنها این مسیرهای گمراه کننده را که ورودی را مبهم می کرد، رها کردند و در عوض جوهر فیلم را آشکار نمودند. “تحقیر” ، مانند “پرندگان”، اکنون این راز را در آشکار بودن تقلیل ناپذیریاش فاش میکند، اولین نقاط عطف سینمایی که خود را به درک بُعد انتقادی خود-بسنده واریاسیون کنترپوآنی ترجمان کرده اکنون به خود حق میدهد که تنها مالک آن باشد. گدار، فیلمسازِ منتقد، ابراز تاسف کرد که هیچ کس جرأت نمیکند در مورد فیلمی برای هر نقدی بگوید «این سینماست». “تحقیر” امروز آن را تأیید میکند، و همچنین امتناع آن از هر چیز دیگری. و اگر کامیل متفکر به نظر میرسد، به این دلیل است که او به چیزی فکر میکند. اما بیایید هوشیار باشیم: درهای باز نیز بسته هستند.
دوربین رائول کوتارد میچرخد و کج میشود، اما به سمت ما میچرخد. فیلمها حق قضاوت را از منتقدان گرفتهاند. حتی بیشتر از آن، حق سوال پرسیدن را؛ و به بیانی آنها به نوبه خود بازجویی میکنند. اگر این گونه به “تحقیر” برخورد کردم، به این دلیل است که فیلمهای کمی را میشناسم که در آن مکانیسم خستگی ناپذیر بازی پرسش و پاسخ با چنین سختگیریهایی به کار رفته باشد، جایی که به جای زورگویی و تجاوز، حالت دیگری برای بازجویی آشکار میشود. (مثلاً در هیچکاک): از طریق اقناع و خستگی، جایی که قدرت ترسناک تکرار با قطعیت بیشتری نشان داده می شود.
در این فیلم مشاهده کنید که چگونه دیالوگها کمتر یک گفتگو هستند تا یک تحریک و طفره رفتن. حیلهگری و جدایی ظاهری عبارات؛ محیط غفلتآمیز نقطه مورد علاقه؛ و چگونه وحشیانه “بله یا نه” که به جملات پروکوش پایان میدهد، با اینکه به صورت بالفعل در مقابل همانند واریاسیونی مضحک به نظر میرسد. توجه کنید؛ وقتی پل از کامیل سوال میپرسد، اهمیت میز، چراغی که روشن میکند و خاموش میکند، چهرههای یک مراسم تحقیقی است که حرکتی را به دوربین میدهد و با اعتراف تسریع میشود.
یک دام گفتاری، جایی که موجود خسته به دنبال آن، پاسخی را به خطر میاندازد که احساسات خود او باید در پی آن باشد. جایی که تثبیت پل، که با تمثیل الاغ مارتین نشان داده شده است، اعترافی را بر میانگیزد که فرمول ساده آن، در عوض، آن را تحقیرتر میکند. و آنگاه میفهمید (که ثابت میکند واقعاً گدار است و نه موراوایا) کارکرد افسونکنندهای که این فیلمساز برای تکرار قائل شده است («البته» در «از نفس افتاده»؛ «من نمیروم» در اینجا) و قرار است بهطور کامل مطرح شود، تا چه اندازه فاکتوریلهای انترکنتراسیو خود را در متن و قدرت تاویل متکثر را بازی میکند. تصمیم آن را تکرار کرد و بسوی متن و ابژه فراخوان داد.
جابجایی فکر و واژه، پرسش و پاسخ، که اغلب در مکان و زمان تفکیک میشود، جابجایی خود واژهها، بین آنها، به واسطه زبانهای متفاوتی که توسط شخصیتها صحبت میشود و ترجمههای عجیب جورجیا مول، همیشه ناهماهنگ بوده و بنابراین تحمیل کنندهتر ظاهر میگردد. احساس غرق شدن کشتی که گدار به دنبال آن بود، احساس عدم تصادف، لگدمالشدگی خشمگین، سرسختی مبهم برای یافتن توافق (و همه اینها باعث تداعی می شود) همه اینها دال و مدلول همان ابژهی کیفی گداری-لانگی است که امر روبنایی و زیربنایی “تحقیر” نمود فرمیک میدهد.
من نتیجه تصویری این را در آمدن و رفتن بیوقفه شخصیت.ها، در تعقیب و گریز نامحدود در آن می.بینم، همیشه در حال فرار، روی پاشنه همدیگر بصورت ناهماهنگ، رقص تحقیر سرنوشت به شکل جهنمی ادامه دارد. امتناع، در فاصلهای دور توسط دوربینی نگه داشته شده است که به نظر میرسد قرار دادن آن نقطه مجازی یک توافق رد شده را رد میکند (همانطور که هسته اتم الکترون های خود را دفع می.کند) یعنی همان فاکتوریل مدلولیِ آزادی کاذبی که با این «عدم تجاوز» به موجودات داده شده است. گدار، فیلمساز محصور، سهولت فضای محدود، قاب باریک را رد کرده است تا آنها را در ابتدا در کارابینیرها با فضای باز دنیایی در نهایت غایب که به یک مانع از نشانهها کاهش یافته و به عقب برگردانده شده است، تمام واریاسیونهای خود را جایگزین متنی و هرمونوتیکی در قامت فرم هژمون میکند. ، در “تحقیر”، ایتالیا، زیبایی و سینماسکوپی به ابعاد یک زندان زیبا و گسترده در برزخِ لانگشات نقش دارد. شخصیتها با برخورد به دیوارهای سفید، در بیتحرکی طبیعت مجلل اما بیتفاوت، در قفسهای شیشهای ویلایی در کاپری، دیگر از دو قطبی که به آنها اشاره میکنند، فرار نخواهند کرد، چوو که به یک چرخش مضطرب تبدیل میشوند و به همین دلالت اسلوبی است که مجبور هستند نقابها را کنار بگذارند. مانند آپارتمان رومی که در آن، در ظاهر بیپرواترین انحراف و وضعیت سرگیجهآور، در زمان سفر به توالت، از احساس مبهم ناراحتی به اعتراف تحقیر تغییر مینماید
“تحقیر”، در گدار، ظهور حس مدت زمان را نشان میدهد که به طرز عجیبی به ویرایش سپرده شده است. آرامترین و متعادلترین عکسهای ثابت که کنتراست را در آنجا ترجمه میکنند. بازی پنهان کردن آپارتمان، پنهان کردن موجودات از یکدیگر و از خودمان، از میان سطوح وسیع آن، این ورود و خروج ها از قاب جایی که هیچ کس هرگز ابژهای یا سوژهی دلالتی منتزعی را ملاقات نمیکند و جایگزین بریدگیِ الیناسیونِ معمولی میشود. مونتاژ درون قاب برعکس، خروج ناگهانی پل (در اتاق خواب، یا هنگامی که با عجله از پلهها پایین میآید پس از مشاهده بوسه) و ورود آرام او در پلان بعدی، گریه کامیل با محدودیتهای کادر قطع میشود و مانند پژواک خفهای به صدای شوهرش پاسخ داد، چنین کنترپوآن تصادمی نماها به نظرم تکههایی از حرکتی نیست که مسیرش شکسته شده است، بلکه تداوم محترم شتابی که آرام میگیرد، آهنگی که نت آخرش هنوز با آکوردهای گذشته سنگین است.
در این فیلم قدردانی میکنم که با کوچکترین حرکاتی، وقاحت خفه میشود و جاذبه وارد میشود، زیرا وقتی کامیل میگوید «nom de dieu»، چشمها و صدایش را پایین میآورد و صدای موجی که روی صخرهها میکوبد. تحریم ها، در طول بوسه، تنها لحظهای که طبیعت تسلیم عمل میشود. تحقیر به ما چه میگوید؟ همه سفرها به ایتالیا شبیه هم نیستند، دو موجود خسته میتوانند برای فروش یک خانه به آنجا بروند و عشق را دوباره کشف کنند، در فضایی که گذشته، زمین، خدایان و انسانها با آنها صحبت میکنند. اما زوجهای دیگر آنجا، در آپارتمانهای خالی، در مقابل خدایان لال و طبیعت مغرور از هم جدا میشوند. آن پنه لوپه که بازگشت به امر ناممکن میشود، برای رهایی اولیس باید به آژیر تبدیل شود و ناپدید گردد. که گاهی خدایان میتوانند بمیرند و در گذر انسانها فقط با حرکات یخزدهشان، چشمهای خالیشان، دهانهای نقاشیشده و بستهشان، بمیرند و مخالفت کنند. اما مرگ یک نتیجه نیست: که لانگ وصیت نامه اورفئوس به ما آموخته بود.
اولیس که در برابر دریا ایستاده، ساحل وطن را میبیند، که فهمید نه تنها کشوری است که ما را به دنیا آورده است و نه کشوری که به آن بر میگردیم، بلکه نبردی است که باید در آن جنگید، ایده آلی است که باید ساخته شود. می نویسد: «آسمان و دریا و جزایر و ستارگان و هر آنچه در مقابل چشمان انسان ها می گذرد چه می شد… اگر به آنها نمی دادم، من، صدا و زبان و روح زیستنم». هولدرلین اودیسه در تمام سطوح تکمیل شد، آخرین کلمه طنین انداز است، فراخوانی به سکوت. زندگی، دنیای مردان، دوباره متولد میشود تا فردا دوباره خدایان را اختراع خواهند کرد.
دسترسی به مطلب پیشین: