مشهور است که مارشال مک لوهان، نظریهپرداز نخبه عرصه رسانه، سالها پیش از همهگیری اینترنت به عنوان یک ابزار ارتباطی، تحقیقی، سرگرمی و… از شکلگیری رسانهای تازه و متفاوت سخن گفت که جهان ارتباطات را دگرگون خواهد کرد و رسانههای پیش از خود را خواهد بلعید. او پیشبینی کرد که با این ابزار/رسانه تازه، «دهکدهای جهانی» پدید خواهد آمد که در آن همه در عین فاصلههای دور، به یکدیگر نزدیک خواهند بود (مک لوهان اعتقاد داشت رسانه پیش از هرچیزی یک ابزار است). پیشبینی لوهان درباره ظهور پدیده اینترنت سالها بعد در فیلم Videodrome (۱۹۸۴) ساخته دیوید کراننبرگ به شکل دیگری متبلور شدهاست. مکس رن مدیر یک کانال تلویزیونی است که برنامههایی با محتوای اعمال جنسی و خشونتآمیز پخش میکند.
با شروع فیلم با این مقدمه و پردهبرداری از دغدغههای ذهنی مکس برای تولید و پخش چنین برنامههایی، به نظر میرسد که Videodrome قرار است هجویهای باشد بر پدیده فیلم های ویدیویی کریه (Nasty Videos*). بر همین مبنا، مکس با حضور در یک برنامه تلویزیونی، انگیزه خود را برای مدیریت این شبکه بحثبرانگیز برطرف کردن عطش امیال سرکوفته مخاطبانش (مثل خشونت و سکس) معرفی میکند. اما پس از آشنایی مکس با یک برنامه ویدیویی مشکوک و متفاوت، که «Videodrome» نام دارد و محتوای مدنظر مکس و شبکهاش را به صریحترین و وحشیانهترین شکل ممکن نمایش میدهد، افکار و عقایدش دستخوش تحولاتی جدی می شود و این تحولات همراه است با دگرگونی ساختمان فرمی فیلم .
مکس در مییابد که Videodrome تنها یک شوی تلویزیونی ناهنجار نیست و حقیقتی در پس تصاویر آزاردهندهاش پنهان کرده که نه تنها اعتیادآور است بلکه سلامت روان بینندهاش را نیز تهدید میکند.
برای درک بهتر جهان Videodrome و تفاوتهای ساختاری/مضمونی آن با فیلم های دوره اول فیلمسازی کراننبرگ (که به قولی کراننبرگیترین* فیلمهای او را شامل میشود)، بهتر است مروری بر شرایط اجتماعی دهه هشتاد و آثار کراننبرگ تا آن دوره داشتهباشیم.
دهه هشتاد عصر فراگیری هر چه بیشتر تلویزیون و شبکههای کابلی بود. با بالا رفتن دستمزد کارگران و مواد اولیه، روزنامههای بسیاری رو به تعطیلی رفتند و از سوی دیگر، شبکههای ماهوارهای و کابلی شروع به رقابت بایکدیگر کردند. در همین دوران بود که شبکههایی مثل MTV و CNN پدید آمدند. از دیگر جلوههای عصر شکوفایی رسانه، روی کار آمدن رونالد ریگان بود که علاوه بر سابقه بازیگری, رابطه بسیار خوبی با رسانهها داشت، امری که در منش و روش روسای جمهور اسبق ایالات متحده, کمتر دیده شدهبود.
آثار سینمایی کراننبرگ در دهه هشتاد نیز مستلزم توجه ویژه ای است. او که پیشتر و در اواخر دهه شصت و هفتاد چند فیلم کوتاه و بلند ساخته بود، در سال ۱۹۸۱ و با اسکنرها بود که نخستین بارقههای اقبال و توجه جهانی را به خود معطوف کرد. اسکنرها را میتوان آغازی بر دوره دوم فیلمسازی کراننبرگ نیز دانست چرا که آثار این دوره با سه فیلمی که پیشتر در دهه هفتاد تجربه کردهبود یعنی Shivers (۱۹۷۵)، Rabid (۱۹۷۷) و Brood (۱۹۷۹)، گرچه از آبشخورهای تماتیک مشترکی برخوردارند، اما حاکی از تغییراتی در جهان بینی فیلمساز و استتیک آثارش نیز هستند.
بخشی از این تغییرات، واکنش به نقدهایی بود که از سوی برخی منتقدان به سه فیلم فوق شد. برای مثال رابین وود در مقالهای معروف درباره آثار متقدم کراننبرگ*، انتقادات تندی را متوجه رویکرد زنستیزانه او در این فیلمها کرد و درونمایه این آثار را در وحشت خالقشان از کنشمندی کاراکتر مونثش (که هیبتی هیولاگون یافته) و متاثر از روحیه مردسالارانه نخنمای او دانست. یکی از دلایلی که انتقادات وود و همفکرانش با استقبال سینهفیلیا مواجه شد، اوجگیری جنبش فمینیسم در این دهه و ساخته شدن آثاری همانند Carrie (۱۹۷۶) و Sisters (۱۹۷۲)- هر دو ساخته برایان دی پالما– بود. آثار فوق که از کاراکترهای مونث با ویژگیهای غیرطبیعی (که بی شباهت به کاراکترهای دنیای کراننبرگ نبودند) در بدنه روایت خود استفاده میکردند، به دلیل رویکرد آسیبشناسانهشان به این کاراکترها و ارائه تحلیلی از ستمهای وارده به زنان در نظام مردسالار، مورد استقبال و ستایش بسیار قرار گرفتند. این تفاوت دیدگاه دو فیلمساز شاید از آنجایی شکل گرفته که کراننبرگ در آثار اولیهاش، بر خلاف دی پالما، به قواعد ژانر وحشت متعهد بود و بنابراین نه تنها از تصویر کردن زنان به عنوان عامل وحشت و بینظمی ابایی نداشت بلکه تنها چاره برقراری مجدد آرامش در جهان فیلمهایش را حذف وحشیانه این کاراکترها میدید.
همین انتقادات باعث شد تا در آثار دورههای بعدی کراننبرگ، خبری از «هیولای زنانه» نباشد و حتی در برخی از آثار متاخر مانند eXistenZ (۱۹۹۹)، Eastern Promises (۲۰۰۷) و A Dangerous Method (۲۰۱۱)، کاراکتر زن حتی به نقش محوری پروتاگونیست نیز نزدیک شود.
Videodrome اما همانطور که گفته شد در دوره دوم فیلمسازی کراننبرگ و پس از تجربه اسکنرها پدید میآید و درعین بلوغ فرمی نسبت به آثار پیشین کارگردان، خط فکری مولفش در تعلق خاطر به نظریه داروین را دنبال میکند. کراننبرگ همچنان که از پیروان نظریه انتخاب طبیعی داروین به شمار میرود، این نظریه را در رویکردش به انسان ناقص میداند. به عقیده او داروین، احتمال تکامل نوع بشر و تغییرات جسمانی/ذهنی در اثر بیماری یا تکنولوژی را نادیده گرفته است و بر این اساس دلیلی ندارد شکل فعلی بشر را انتهای چرخه تکامل بپنداریم. این دیدگاه او بستری میشود برای شکلگیری ژانرفرعی هراس جسمانی یا Body Horror در آثار او.
اما آنچه Videodrome را با بقیه آثار مشابه کراننبرگ متمایز میکند منشا این تغییرات جسمانی/ذهنی است. در آثار ابتدایی این کارگردان، پزشکان و متخصصان در نقش نمایندگان علم، عامل دگردیسی کاراکترها هستند. در Shivers، یک پزشک اورولوژ در تلاش است نا انگلی را در بدن انسان وادار به انجام وظیفه کلیه (پاکسازی خون) کند، در Rabid، متخصصان پوست از نوعی گرَفت* مصنوعی برای ترمیم بافتهای از بینرفته استفاده میکنند که منجر به تبدیل رز به یک خونآشام میشود و مادر آشفته حال و مجنونِ The Brood نیز حاصل دستکاریهای روحی/روانی توسط یک پروژه روانپزشکی است. این بدبینی کراننبرگ به پیشرفتهای علمی که منجر به شکلگیری گونه تازهای از بشر میشود نیز برایش انتقادات فراوانی از سوی منتقدان چپگرا (باز هم در صدر آنها رابین وود)، به همراه داشت.
در Videodrome آنچه که منجر به دگرگونی و از خود بیگانگی مکس رن میشود، ارتباطی با دانشمندان، آزمایشگاهها و یا پزشکان جاهطلب ندارد. در عصر انفجار رسانهها، کراننبرگ دورنمایی از آیندهای را ترسیم میکند که یک شبکه تلویزیونی (به مثابه یک رسانه) قصد دارد کنترل اذهان مردم سرزمنیش را به دست گیرد تا با سازمان دادن ارتشی از انسانهای دستکاریشده (هم از نطر روحی و هم جسمی)، اهداف شوم خود را پیش ببرد. اندیشههای کراننبرگ درباره پدید آمدن گونهای تازه از نوع بشر در بستر پیشبینی مک لوهان درباره آینده رسانه، جهانی آخرالزمانی ترسیم میکند که شاید در هیچ روزگاری به اندازه امروز، واقعی و باورکردنی بهنظر نرسد. تلاش مکس رن برای مقابله با امواج مسموم Videodrome که سعی در نابودی هویت او و تخریب تلقیاش از «واقعیت» را دارد بی شباهت با چالش امروزمان با شبکههای مجازی و طوفان اطلاعات فیلتر شده نیست.
آیندهای که Videodrome بیم برپاییش را میداد، جهان امروز ماست. اگر Videodrome در ظاهر قرار است محملی باشد برای بروز غرائز سرکوب شده, انسان امروز هم در شبکههای مجازی، آنچه را که آرزو دارد، میجوید. همینطور که مکس در اثر اعتیادش به تماشای Videodrome, تمیز واقعیت و رویا برایش ناممکن میشود، چشمان ما هم در پی دنبال کردن مداوم پیکسلهای مجازی، حقیقت را گم میکند.
در Videodrome کاراکتری -ملهم از مارشال مک لوهان– وجود دارد به نام پروفسور آبلیوین که از حضور در مقابل دیدگان امتناع میورزد و پیغامهای ویدیویی را که به شکل «مونولوگ» ضبط شدهاند، تنها راه ارتباطی کارآمد در عصر جدید میداند (یا پیشبینی می کند). پیامهایی که تاریخ انقضا ندارند و پس از مرگ نیز میتوانند طنینانداز افکار سازندهشان باشند. روزگار ما را نیز عصر مونولوگ مینامند: تمام آن چیزی که در فضای مجازی میبینیم و میخوانیم، از استاتوسهای فیسبوک و توئیتر تا کپشن و کامنتهای اینستاگرامی، همه مکالمههایی یک طرفه هستند به سان ویدیوهای پروفسور.
اصلا مگر همین واژههایی که مشغول خواندنش هستید هم یک «مونولوگ» نیست؟
پانوشت:
*nasty videos: اصطلاحی است درباره گونهای از فیلمهای ویدیویی که در ابتدای دهه هشتاد به ویژه در انگلستان باب شدند و اعمال خشونت آمیز، شکنجه و روابط جنسی بیمارگونه، بخش عمده تصاویر آنها را تشکیل میداد.
*cronenbergian: صفتی تبیین شده در چارچوب مطالعات سینمایی که درباره فیلمهایی با خصوصیات، عناصر و نشانههای آثار کراننبرگ (به ویژه در قالب قواعد ژانر هراس جسمانی) به کار میرود.
*مقاله فوق با عنوان «Cronenberg: A Dissenting View» در این کتاب به چاپ رسیده است:
The Shape Of Rage: The Films Of David Cronenberg
*گرَفت یا پیوند شکلی از جراحی پوستی بوده و بر روی ناحیهای که به هر علتی فاقد بافت طبیعی است، صورت میگیرد.
این مطلب به کوشش تیم تحریریه مجله تخصصی فینیکس تهیه و تدوین شده است.
بهنود جان متن خیلی خوبی بود. بسیار آموزنده و جالب.